دخترم میگه مامان
سلام عروسکم...عمرم........تموم زندگیم...........
از دیروز مامانی مرتب داری میگی مامان ...............الهی من قربون اون صدای قشنگت بشم که اسم منو صدا می زنی .....خدایا شکرت....خدایا ممنونم که دخترمو بهم هدیه دادی ...........خدایا ممنونم که این لحظه های شیرینو دارم تجربه می کنم ....خیلی شیرینه خیلی ...وقتی یه فرشته ناناز این طوری بهت بگه مامان ....
هر چی میگذره بیشتر نفسم به نفست بسته میشه ...بیشتر بهت وابسته میشم ....نمی دونم چرا همه میگن تو به من نیاز داری تا تر و خشکت کنم ...تو به من احتیاج داری ....منظورشونو نمی فهمم آخه این منم که محتاج یه لحظه خنده توام ...این منم هر روز با نگاه تو زندگیم رقم می خوره و جون می گیرم ...این منم که هر بار تو گریه میکنی دلم کنده میشه و دنیا برام کوچیک میشه ...دخترم این منم که چشای اشکی تو با اون لبای ورچیدت داغونم میکنه .....این منم که محتاج توام ...نیاز یه لحظه شادی تو .............دخترم تموم کارایی که من برات می کنم از روی عشقه ...لذت می برم از این که بزرگ شدنتو می بینم ....نه ازت توقعی دارم و نه انتظاری .....دلم می خواد تا آخر عمر خوشبخت زندگی کنی ......
........................خدایا دخترمو با تموم نازش به تو سپردم..............................
این وبلاگ متعلق به تنها ستاره زندگیمه ...اولین ثمره عشق من و همسرم.... ...که در تاریخ 24 شهریور 89 ساعت 9:45 به روش سزارین توسط دستان پر مهر خانم دکتر آهنچیان در بیمارستان مهر به دنیا آمد.....اینجا دفترچه خاطراتی است که تمام احساس مادریم رو برای دخترم به نگارش در می آورم .....باشد که روزی دخترم نویسنده این وبلاگ باشد .....